شهید علیرضا محمدی اشرف آبادی

   ١٠٩٠
   محمدی اشرف آبادی
   علیرضا
   جلیل
   
   پاسدار
   ١٥ خرداد ١٣٤٣
   ٢٢ فروردین ١٣٦٥
   فاو
   امدادگر
 
 
توضیحات

 

گوشه ای از زندگی شهيد عليرضا محمدي اشرف آبادي

 

شهيد عليرضا محمدي اشرف آبادي در تاريخ  15 / 3 / 43 در تهران ديده به جهان گشود.

بعد از گذراندن دوران مدرسه، دانشجو تربيت معلم شد. با شروع جنگ، در حاليکه از فعالان بسيج محل بود از طريق سپاه به جبهه حق عليهه باطل شتافت و مديريت جنگهاي شيميايي در گردان را عهده دار شد.

تا اينکه در منطقه جنگي خاور، در عمليات والفجر 8 بر اثر اثابت توپ، بدن او به تکه هايي جدا ازهم تبديل شد.

او چنان در بين دوستانش مورد توجه بود که بعد از شهادتش، تعداد بسيار زيادي از دوستانش براي گرفتن انتقام  او از صداميان کافر به جبهه رفتند.

پيکر پاک اين شهيد در بهشت زهرا تهران و در قطعه 53 به خاک سپرده شد.

 

 

چند خاطره از شهید عليرضا محمدي

 

عليرضا خيلي شوخ و مهربان بود و بخاطر همين هر جا که ميرفت همه از او خوششان مي آمد و دوستان زيادي پيدا ميکرد. يک بار که جبهه بود از دوستاني که مي آمدند فهميدم که رفته بهداري خيلي تعجب کردم چون عليرضا کارش بهداري نبود وقتي که آمد مرخصي از او پرسيدم عليرضا چرا رفتي بهداري گفت يک سري مجروح شيميايي آورده بودند ديدم بچه ها ميترسن برون، من رفتم بهداري مشغول کار شدم و مجروح ها را جابجا کردم تا دوستانم بيان و پشت سر من خيلي ها آمدند و جابجايشان کرديم.

 

برادرم در مسجد الهادي بسيج فعال بود در مسجد خيلي کمک حال ديگران بود و يک پيکان آبي رنگ داشتيم که پدرم گرفته بود من و عليرضا کليد آن را به بچه ها ميداديم تا هر کس که کاري داره، آن را انجام بده و وقتي که شب ميشد کليد آن را داخل تير چراغ برق مي گذاشتيم تا اگر کسي در محله احتياج به کمک داشت هر کسي زودتر کليد را بردارد و با ماشين برود.

 

برادرم عليرضا، خيلي با بچه هاي محله صميمي بود هميشه همراه هم بودند و با هم شوخي ميکردند. يکي دو روز قبل از آخرين اعزام به من گفت مرغ بگير و غذا سفارشي درست کنيد. من مي خواهم دوستانم را دعوت کنم خلاصه شام مفصلي تدارک ديديم و او شب دوستانش را دعوت کرد خلاصه مهماني تشکيل شد و همه پرسيدن مناسبت اين شام چيه؟

عليرضا گفت: شام را بخوريد تا من بعد از شام بهتون بگم.

همه دور هم شام خورديم و کلي بگو بخند کرديم و عليرضا از همه بيشتر شوخي مي کرد. شام که تمام شد عليرضا گفت حالا براتون ميگم که اين آخرين ديدار من با شماست و من اينبار شهيد ميشم دوستانم، شام ختم منو با هم بخوريد و دورهم باشيد همه گفتند عليرضا اين چه حرفيه گفت باور کنيد راست مي گم اين شام شهادتم بود حلواي مردنم را ديگه خودتون بخوريد.

خلاصه او رفت و همانطور که گفته بود شهيد شد.

 

 

وصيتنامه شهید عليرضا محمدي

 

                       بسم الله الرحمن الرحيم

 

ولا تحسين الذين قتلو في سبيل الله امراتا بل احياء عندربهم يذرقون

به نام حق و به نام حقي که با لبه تيز خود بر گردن ستمگران و ظالمان فرود مي آيد و از نعمت هستي ساقتشان ميسازد.

بالله ميترسم آنطوري که غلام بايستي در مقابل اربابش اداي وظيفه کند نکرده باشم که نکرده ام و حق غلامي را ادا نکرده ام .

ترسم از آن است که نکند بر اثر سنگيني گناهم نتوانم سبک شوم و به سويت پرواز کنم و از زمره کساني باشم که از ياد تو و آيات تو قافل نيستند. بالله از آن واهمه دارم که نکند که در مقابل دشمن بترسم و پاهايم بلرزد و جزء سربازان تو قرار نگيرم اللهم اجعلني من عبدک هم الغالبون. معبود من، چطور مي توانم زنده باشم و نفس بکشم در حالي که دوستانم پر کشيده اند و بسوي تو آمده اند و آنها را خوانده اي (محمد ماکي،  کاظم کاوه و بقيه دوستان شهيد) خدايا بار پروردگار من، رفيق نيمه راه شده ام آيا آنها که مسلما من، چون خودت فرمودي کل نفس ذائقتهالموت.

خدايا چه خوب رضايتت را ديدم که در جبهه حق عليه باطل بيايم و اگر رضاي تو در شهيد شدنم است و اگر رضاي تو در ماندنم است مرا نگهدار و متوجه ام باش.

 اين متن وصيتنامه من عليرضا محمدي مي باشد که در تاريخ  3 / 11 /64 دارم مي نويسم.

نمي دانم که چه بگويم چرا که گفتنيها را گفتند و نوشتند و رفتند بهر حال پدر و مادر عزيز، اميدوارم که مرا حلال کنيد و از خواهرها و برادرم مي خواهم  که زياد ناراحتي نکنند همينطور از پدر و مادرم،  چرا که ناله و زاري شما، فقط دشمنان را شاد مي کند محمد جان، امانتي نظام را فراموش مکن و در صورت امکان تمام نمازها و روزه هايم را برايم ادا کنيد چرا که مي ترسم هيچ يک از نمازها و روزهايم قبول نشده باشد.

 سخني هم با دوستانم دارم البته کوچکتر از آنم که بخواهم نصيحتي به شما بکنم ولي از شما مي خواهم که با يکديگر مهربان باشيد و در مورد مسائل کوچک اختلاف پيش نياوريد امام عزيز را فراموش نکنيد و نکند از بي توجهي اهل کوفه بشويد ديگر حرفي ندارم فقط از همه شما مي خواهم مرا حلال کنيد و براي من دعا کنيد چرا که به خدا قسم نياز شديدي به دعاهاي شما  دارم.

 به همه بگوييد، من هم در حق خودم از دو نفر نخواهم گذشت اول کسي که بگويد اين جوانان نمي دانند براي چه به جبهه مي روند و دوم کسي که به رهبريت اين حوانان و اين ملت توهيني بکند و در روز جزا از آنها شاکي خواهم بود .

وسلام عليکم و رحمته الله و برکاته

عليزضا محمدي